علی مرتضی جانعلی مرتضی جان، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 15 روز سن داره
فاطمه زهرا جانفاطمه زهرا جان، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه و 18 روز سن داره

امپراطورکوچک و پرنسس کوچولوی ما(بچه هایی از دیار پاکی)

بعد از مدتها مینویسم از تو

سلام عزیز دلم خوبی فدات شم سه ماهه از خاطرات خودت هیچی ننوشتم و فقط وبتو با خاطرات زندگیه خودم تلخ کردم ببخش منو عزیز دلم،ی خبر خوب بهت بدم که دیگه اصلا قصد ندارم توی وبت از خودم بگم ،وی وب دیگه توی بلاگفا درست کردم که حرفای خودمو بدون رمز گذاشتن برای پستا اونجا مینویسم وآدرسشو فقط به دوستای خودم میدم. عزیز دلم الان که مشغول دیدن برنامه ی دالاهو از شبکه ایلامی وخوابت برده و منم تمام کارامو تموم کردم وخونه ترو تمیزه وبهترین موقست برای نوشت از تو... خداروشکر خیلی از 2 ماه پیشت بهتر شدی حرف گوش کن تر،با ادب تر،ودیگه خیلی از حرفای بد گذشته رو تکرار نمیکنی و این بخاطره اینه که خونمون خیلی خلوت تر از قبل شده مهمونا که رفتن محمد امین اینا ...
23 ارديبهشت 1393

خاطرات گل پسرم در روزهای پایانی سال 92(1)

گاهی پسرم میخواد واسه مامان دلبری کنه ومامانو بخوندنه که این کارو میکنه 92.11.14 اینجا هم حلیم اربعین حسینی بود که 3 روز قبل اربعین درست کردیم چون خیلیا توی اربعین درست میکردم و حلیما حروم میشد  وتو حلیمو رو سرخودت خالی کردی من که عاشق این کارتم زودی عکس گرفتم 92.9.27 این وسیله ای که باهاش اینکارو کردی خداروشکر که مامانم هم حاج خانم شد92.11.18 اینجا تازه رسیده بود و راهپیمایی 22 بهمن وطوری عاشق این پرچم شده بودی که اونو از دستت نمیزاشتی کنار  این عکس کاملا واقعیه،ی وقت فکرنکنین من پرچمو گذاشتم دسش من از این عکسای مصنوعی خوشم نمیاد.92.11.23 ...
28 اسفند 1392

قلب پسرم هنوز هم مث قبل میزنه(خدایا شکر)

سلام عزیزم خیلی وقته واست حرف نزدم خیلی وقته برات نگفتم که این روزهاتو چطور میگذرونی،تولد سه سالگیتو ی تولد ساده ی 3 نفری گرفتیم که خیلی بهون خوش گذشت اما ای کاش میشد حداقل عمه هاتو دعوت کنیم ولی خوب ی تولد خشکو خالی که نمیشه انشالله 4 سالگیت جبران میکنم. اتفاق بد: ی ماه پیش سرماخوردی وبخاطره خونه تکونی واینکه تو هم مث ما همش تو آب بودی سرماخوردگی هربار بعد 2 روز خوب شدن دوباره شروع میشد 3بار بردمت پیش متخصص تا اینکه آخرین بار دکتر ی صدای اضافه توی قلبت حس کرد وگفت:قبلا بهتون چیزی نگفتم،منم پرسیدم نه چی شده؟گفت:ی صدای اضافه توی قلب پسرت میشنوم بهتره ببریش برای اکو ومن نگران از این حرف برگشتم با بابا صحبت کردم وقرار شد ببریمت شوش پیش ...
23 اسفند 1392

تولد 3 سالگی نفسم

  سلام عشق مامان بااینکه این روزها ی کوچولو زیاد اذیت میکنی و دستور میدی میزنی ودوست داری دنیا مال تو باشه ورئیس تو باشی ولی بازم عاشقتم وخوشحالم که تو رو داریم البته 1 ساعت پیش ی روانشناس میگفت:اقتضای سن بچه هاست واین رفتارا عادیه وشیو هی درست رفتار کردن با بچه هایی مث تو رو خیلی خوب توضیح داد،عزیز دلم 3 سال گذشت چقدر زود وچقدر شیرین،امروز صبح که کارای خونه رو تموم کردم باهم رفتیم بازار وی موتور سرعتی وی قطار برات خریدم که قیمتشون زیادم نشد ولی فدات شم تولد نگرفتم به 2 دلیل:یکی اینکه مشغول تعمیر خونه ایم و کلی خونه بهم ریختس ویکی دیگه نمیخواستم توی این اوضاع به بابا فشار بیارم ومطوئنم الان که داری این مطلبو میخونی خوب وضعیتم...
30 بهمن 1392

سه تفنگدار

اینم شما و2 تا پسر عموهات با رضا( داداش بزرگه)خوبی و تو و محمد امین اصلا با هم نمیسازین شهریور 92 قبلا این عکسو گذاشتم ولی گزینه مطلب بعدا ارسال شودو زده بودم ویادم رفته بود تیکو بردارم واسه همین الان گذاشتم ...
3 بهمن 1392

درغیبت طولانیمان چ گذشت(2)

سلام گل پسر جان خوبی مادر؟ خوب عزیز دلم بهتره بریم سراغ ادامه ی شیطنتات  الان که دارم برات مینویسم تو در استانه ورود به سه سالگی هستی البته به تاریخ قمری سه سالت شده ولی هنوز تا تولد شمسیت حدود ی ماهی مونده.بابا رفته از داروخانه نزدیکمون برای مامان قرص ویتامین E بگیره وآشغالا رو هم بزاره دم در،تو هم مشغول سینه زدن وگفتن حسینم وا حسینم وا حسینم هستی و جلوی تلویزیون دراز کشیدی وهمزمان به تلویزیون نگاه میکنی. مهر ماه و آبان ماه رفتم کلاس کیف دوزی کلی کیف خوشکل یاد گرفتم وچند بار  تو رو هم با خودم بردم اینجا هم کلاس ماست. اونی که کنارته غزله دختره یکی از دوستام وبرادر زاده ی مربیمون.16 مهرماه 92 یکی از بدتر...
3 بهمن 1392

درغیبت طولانیمان چ گذشت(1)

سلام دوستای گلم سلام پسره قشنگم باورم نمیشه که دارم از شیطونیات که گذشتن و همچنان در حال وقوع اند مینویسم،خدارو شکر همه چیز خوبه حال همه هم خوبه (البته همه سرما خوردیم وخوب سرما خوردگی که چیزی نیست وماهم درحال خوب شدنیم). امروز کار تمیز کردنه خونمون اونم با کمک دادا تموم شد میخواستم نزدیک عید خونه تکونی کنم ولی ی اتفاق باعث شد که 2 ماه زودتر این کارو بکنم واون این بود که: من که مرتب در حال پاک کردن وتمیز کاری نقطه های کور خونه هستم واین بار رفته بودم سراغ دریچه آب لباسشویی که باید هر یک ماه یکبار باز بشه و اگه دکمه یا چیزی از لباسا موقع شستن توش افتاده باشه همراه مقدار زیادی آب کثیف رو خالی کنم،بعد خالی کردن ،در دریچه کمی رسوب گرفته...
3 بهمن 1392

بدقولی کردم ببخشید...

سلام عزیزان ببخشید بدقولی کردم وهنوز از خاطرات وشیطونی ها و اتفاقات افتاده توی این مدت چیزی ننوشتم ،علی مرتضی کلی شیطون شده والانم چندباره منو بلند میکنه که فلان چیزو میخوام این چیه؟اونو بده؟وداره میگه بیا کارت دارم مامان،اون پتو قشنگه بهم میدی وهنوز ی ساعت نشده که کلاهشو از توی آب خیارشور در اورده،کلاه بافتنی ضخیمشو گذاشته بود توی آب خیارشورایی که فقط نصف ی دونشون مونده بود،خدا کنه اون بوی خیارشور ازش بره الان برم که آقا احضارم کرد،بازم اومد واااای خدای من دستشو نفتی کرده اومده میگه مامان بوش کن ومشغول فوتبال دستیه،کلی عکسو کم حجم کردم در ائلین فرصت میزارم،ممنون از شما که احوال پرس ما هستین. قربان شما ...
10 آذر 1392