علی مرتضی جانعلی مرتضی جان، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 8 روز سن داره
فاطمه زهرا جانفاطمه زهرا جان، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه و 11 روز سن داره

امپراطورکوچک و پرنسس کوچولوی ما(بچه هایی از دیار پاکی)

درغیبت طولانیمان چ گذشت(2)

1392/11/3 23:37
1,117 بازدید
اشتراک گذاری

سلام گل پسر جان خوبی مادر؟

خوب عزیز دلم بهتره بریم سراغ ادامه ی شیطنتات 

الان که دارم برات مینویسم تو در استانه ورود به سه سالگی هستی البته به تاریخ قمری سه سالت شده ولی هنوز تا تولد شمسیت حدود ی ماهی مونده.بابا رفته از داروخانه نزدیکمون برای مامان قرص ویتامین E بگیره وآشغالا رو هم بزاره دم در،تو هم مشغول سینه زدن وگفتن حسینم وا حسینم وا حسینم هستی و جلوی تلویزیون دراز کشیدی وهمزمان به تلویزیون نگاه میکنی.

مهر ماه و آبان ماه رفتم کلاس کیف دوزی کلی کیف خوشکل یاد گرفتم وچند بار 

تو رو هم با خودم بردم اینجا هم کلاس ماست.

اونی که کنارته غزله دختره یکی از دوستام

وبرادر زاده ی مربیمون.16 مهرماه 92

یکی از بدترین اتفاقات دزد زدن مغازمون بود وجالب تر از اینکه این آقای دزد فقط مدادی

مغاز هی بابا رو برده بود عمو هادی رفته بود توی خرپشته رو نگاهی کنه که نکنه چیزی 

هم از اونجا برده باشه که در کمال ناباوری یه گونی پر اونجا پیدا کرد که همه ی اموال مسروقه

هم توش بود،تا چند شب نگهبانی دادیم تا ببینیم میاد سراغ مال دزدیش یانه،که نیومد

وما هم که اثر انگشتی چیزی پیدا نکردیم بیخیال شدیم وقفل مغازه رو عوض کردیم

خدارو شکر که به خیر گذشت.23 مهرماه 92

یه روز قشنگ پاییزی با جدو ودادایی رفتیم سر زمین جدویی

واااای عالی بود فقط صدای طبیعت،فقط سر سبزی و خوردن چای آتیشی

اونم از دست مادر شوهر عاااالی بود

اینم عکسای خوشکلت 25 آبان ماه 92

میخوام ازت عکس بگیرم این شکلی میکنی

میگم بخند..

عزیز دلم ببین وقتی میخندی چشات عین شخصیتای کارتونای ژاپنی میشه

همه ی دوستام عاشق این شکلی شدن چشاتن...

تازه منو تو ی دوست خوب هم پیدا کردیم 

نامزدی دایی منصور،ببین موی بلند چقدر بهت میاد حالا هم گذاشتم تا عید موهات

بلند بشه تا ماه تر از الان بشی عزیز دلم

26 مهر ماه 92

ی روز که سالا الویه درست کرده بودم و روشو با گوجه تزیین کردم برای چند دقیقه

سرم جای دیگه گرم شد وقتی اومدم دیدم که نمکدونو گرفتی و سالادو پر نمک کردی

چیزی که تعجبمو بیشتر از همه جلب کرد دقت تو در نمک ریختنه.

خیلی تمیز نمکو فقط روی گوجه ها ریختی..

شهریور 92

یادته گفتم که ی بار اومدی همه ی کرم ضد آفتابتو ریختی توی قابلمه

نمیدونم چرا اونموقع نزاشتمش.شهریور 92

شهریور ماه بود که همه ی عمه ها دور هم جمع شده بودن

عمه خدیجه هم اومده بود و همه از این دور هم بودن خوشحال بودیم

که با صدای گریت دویدم توی حیاط، ی عادت بد پیدا کرده بودی واون این بود که 

شیر آبو باز میکردی ومیگرفتی طرف هرکسی که جلوته،این شده بود بازی وسرگرمی

تو،واون روز همین کارو داشتی با بچه ها میکردی و یاسین که خیس شده بود عصبانی

میشه وی چوب ام دی اف رو بطرفت پرت میکنی ومیخوره به سینت

واین بلا سرت میاد(خدا روشکر که بدتر از این نشد)بعد چند دقیقه دوبار شروع کردین به بازی

نمیدونم که این خاطرات شهریورو قبلا نوشتم یا نه ،ولی خوب مینویسم که 

چون ممکنه جاشون گذاشته باشم وحجم خاطراتت اونقدر زیاده که نمیتونم یکی یکی پستارو بخونمماچ

 

راستی این عکس مهسا توی محرمه

اینم یکی دیگه از عکسای مهسا خانم(قراره عروسم بشه)چشمک

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

مامان کوثری
8 بهمن 92 7:53
سلام خوبی من بهت پیغام داردم آدرس وب جدیدم http://tempari.blogfa.com این هست همه کارهام توش هست نی نی پارتی از نی نی وبلاگ به خاطر اینکه وب کاری بود حذف شد
مامان برديا
11 بهمن 92 11:58
چقد ماجرا.خداروشكر دزده نتونسته چيزي ببره
مامان برديا
11 بهمن 92 11:58
واي دوست گلم موي بلند خيييييييييييييلي به پسري مياد.موهاشو كوتاه نكنيا
مامان برديا
11 بهمن 92 11:59
چه عروس نازي
مامان ایدین
15 بهمن 92 0:54
خانومی من خودم اون کوسن خرسی رو از روی الگوی همون عکس هینجوری بریدم البته گوشاش باید جدا باشه و داخلش پشم شیشه کنی بعد بین دولایه سرش بزاری و بدوزی خیلی خوشحالم که از هنر من خوشت اومده
مامان متین و مهبد
15 بهمن 92 22:14
سلام خانمی .خوبی .شرمنده ها مدتی نبودم سخت میومدم نت و کارام پیچیده شده بود فکر نکنی یادت نبودم حتی برات اس ام اس هم فرستادم ولی جواب ندادی چخ کار خوبی کردی رفتی کیف یاد گرفتی عکساشو نذاشتی؟ وای چه بد .ولی چه خوب هم که بخیر گذشت وای چقدر قدش یلند شده نامزدی دادشون مبارک وای وای هنوز هم شیطونی میکنی خاله جون. چه عروس خوشگلی داری.