ادمه ی ماجرای سینه خیز رفتن
فدات بشم مامان که اینقد بامزه شدی همه 4دستو میرن تو سینه خیز .اولین بار که این کارو کردی باورم نمیشد گفتم:شاید خطای چشم باشه واسه همین یه چیزی گذاشتم جلوت و تو تمام سعی خودتو کردی و رفتی گرفتیش بازم باورم نمیشد و همون کارو تکرار کردم و این بار اون وسیله رو دور قرار دادم و بازم رفتی و گرفتیش و همون موقع به بابایی گفتم:حسن ....حسن ...نگاه کن...نگاه کن....وای حسن...تورو خدا نگاه کن...بابا داشت نگاه میکرد ولی من با کلی ذوق فقط میگفتم نگاش کن...نگاش کن بعد که گرفتمت بغلو بوسیدمت یهو خیلی عمیق و جدی نگام کردی و بعد ازچند ثانیه خندیدی دوباره این کارو کردی و چند بار پشت سر هم این کارو تکرار کردی و من بازهم به بابایی گفتم:ببین داره چه طوری باهام بازی میکنه وای که چقدر شیرین کاریت قشنگ بود.الان که ماشالله عین موشک شدی و من همش باید دنبالت بگردم وخیلی زیاد مواظبت باشم به خصوص آب جوشو بخاری .خدا همه ی نی نی هارو از این بلاها دور کنه آآآآآآآآآآآآآآآامین