امپراطور وشیطنت
شیطون مامان علی مرتضی جان
نمیدونم چند روزه چت شده اعصاب برام نگذاشتی دوشب پیش اونقدر اذیتم کردی که به مادر جونگفتم ببریدش دیگه نمیخوام ببینمش ولی ته دلم راضی به گفتن این حرفا نبودم دست چپم به خاطره شیر دادن مکرر تو یه ماهی میشه درد میکنه و اون شبم از شبایی بود که بیش از حد درد میکرد و نمیتونستم همش مواظبت باشم یه بارمادر جون و یه بار بابا تورو بردن توی هال بازی کنی اما بعداز کلی بازی کردن انرژیت دوبرا بر میشد و با اینکه از وقت خوابت گذشته بود حاضر به خوابیدن نبودی .برای چند دقیقه ای میومدی پیشم و کم کم چشماتو میبشتی که بخوابی اما دوبار گریه میکردی و بلند میشدی توی اتاق به خرابکاری کردن آخر سرکه به زور خوابیدی و خون مامانو توشیشه کردی خوابت برد و اونموقع ساعت12 شبو نشون میداد ومن به خاطره اینکه سرت داد زده بودم نشستم 10 دقیقه بالا سرت گریه کردم وهی میبوسیدمت بابا باصدای من بیدار شد وگفت:چته گفتم:من هیچ وقت مامان خوبی نمیشم خوب این بچس و شلوغ کردنش طبیعیه ومن باید صبرمو زیاد کنم میترسم نتونم خوب تربیتش کنم وبابا باهام صحبت کردو دلداریم داد و بهم اطمینان داد که میتونم مامان خوبی باشم امیدوارم اینطوری باشه.
دیشبم باز کلی ورجو وروج کردی و از سر کول هرچیزو هرکسی که جلوت بود رد میشدی من کلی باهات بازی کردم و هرکاری میکردی بهت میخندیدم این پستو دیشب داشتم مینوشتم که اومدی و کابل لب تاپو از پریز در اوردی وباز منو عصبانی کردی منم باهات قهر کردم و دادمت به مادر جون ودوباره بعد چند دقیقه باخنده اومدی و پریدی بغلم و خوشبختانه اینبار با زحمت کمتری خوابت برد.