تولد یک سالگی
سلام شیطنونه مامانی نمیدونی ماشالله چه قدر فضول شدی یک جا بند نمیشی توی تولدت هم همش با بلندگوها ور میرفتی و اینورو اونور میرفتی واسه تشکیلات تولدت همه بسیج شده بودیم چون همه چیز یهویی شد و تا روز تولد معلوم نبود تولد میگیریم یا نه...عمه زینب پفیلا درست میکرد بابا و عمه زهرا و شوهره عمه زهرا بسته بندی میکردند و بچه های کوچیکتر برچسب میزدند وبادکنک باد میکردن من که یه شب قبل واسه محکم کاری اومدم کارهای تزینیه شکلاتا وقاشقارو انجام دادم و وقتی کارم تموم شد که بابایی گفت:ساعت نزدیکه سه شبه،باورم نمیشد این همه وقت کار کرده باشم...النم باید برم چایی درست کنم یه ساعتی میشه از دزفول اومدیم حسابی خسته ایم..
اینم عکسای تفلت که بعدا راجبشون توضیح میدم
الان باباجونی نهار دعوته اینجا داره میاد
راستش مجبور شدم کلی عکسارو کم حجم کنم
چون هربار بزرگتر از صفحه میشدن
کارت تشکر
برگه ی یادگاری برای امپراطور
کیک امپراطور که دوس داشتم میکی موسی باشه
ولی اینجا این طرحو نداشتن وزمین فوتبال گرفتیم خواب
امپراطور قبل از مراسم تولد ویادگاری نوشتن مهمونا واسه امپراطور
لیون،بشقاب،فشفشه میکی موسی،روبان بستن به قاشقا،بسته های
کاکائویی و نقلای رنگی ،وبسته های پفیلایی و شکلاتی کهبرچسب میکی
موسی روشون بود
کیک بریدن و بازیه تو با بلندگوها واینکه اونجا که گریه میکنی پات
افتاد تو کیک