علی مرتضی جانعلی مرتضی جان، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 21 روز سن داره
فاطمه زهرا جانفاطمه زهرا جان، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه و 24 روز سن داره

امپراطورکوچک و پرنسس کوچولوی ما(بچه هایی از دیار پاکی)

دردل دل مامانی باپسرش

1390/4/23 15:03
605 بازدید
اشتراک گذاری

سلام مامانی الان که دارم مینویسم تو خوابی،چند روزه منو مادر جون خونه رو ریختیم بهم و داریم همه جا رو میشوریم چون رمضان نزدیکه و  5 ماهی که شما اومدید همه جارو حسابی آبکش کردید با اینکه بیشتر وقتا پوشکت میکنم ولی بازم از ما زرنگتری و کار خودتو میکنی.

چند روزیه که مدام میریزم بهم از وقتی بابایی به خاطره یه سری مسائل کارشو ول کرد وضعیت روحیه مامان هم بد شده ،آخه بابا چهار سال توی سرما و گرما درس خونده که به جایی برسه ولی هرجا میره یا پارتی میخوان یا اگه هم طوری باشه که بره سر کار آدمایی که باهاشون کار میکنه درست از آب درنمیان واسه همین به دو سه ماه نرسیده خودش استعفا میده میگه میخوام بچم نون حلال بخوره.

خوشبختانه الان شده آزمونگره فنی حرفه ای حقوقش کمه ولی از هیچی بهتره،امروز هم اولین روز کاریشه عصر ساعت 5 باید بره.بابایی از اون آدمایه که داره حیف میشه.توی رشته ی خودش که عمرانه خبرست و کارایی رو انجام میده که خیلی از مهندسای اینجا نمیتونن،از انواع نرم افزار کامپیوتر سر درمیاره و کلی مدرک فنی حرفه ای بانمرات بالای 90 داره ،نقشه بردای روعالیانجام میده و خوب بلده با جی پی اس کار کنه در حالی که تخصصش نیست همه چیزو یکبار بخونه متوجش میشه ولی با این اوصاف هنوز کاری که بشه بهش تکیه کرد رو پیدا نکرده.کلی نامه از فرماندارو،شهردار و ادارات دیگه گرفتیم ولی هیچ کدوم فایده نداشته.

 

خیلی دلتنگم به ظاهر میخندم تا شاید کمی از غم بابایی کم کنم اما میدونم فایده ای نداره و مردا خیلی از زنا تو دارترن.دیروز تو وب یکی از نی نیا چیزی دیدم که خودم دوس داشتم واست بکنم ولی نشد. مامان اون نی نیه عکسای اتاق نی نیشو که خیلی قشنگ بودن رو توی وبش زده بود منم که همچین آرزویی واست داشتم ولی نشد کلی ناراحت شدم که چرا نتونستم واسه نی نیه خودم اینکارارو انجام بدم و البته واسه اون نی نی خوشحال شدم که این طور مامان با سلیقه ای داره.و صد البته اومدن شما بدون در زدن بدجوری غافلگیرمون کرد و نتونستیم اونچیزایی رو که قرار بود منو بابایی اول انجام بدیم بعد شما بیایدو بکنیم که یکیش باز کردن حساب واسه شما بودتا وقتی بیای همه چیزokباشه.

البته اوضاع همچینم بد نیست وخدارو شکر دسمون به دهنمون میرسه خیلیا بدتر از ما وجود دارن و زندگیه ما نسبت به خیلیای دیگه بهتره،نمیشه که همه مث هم باشن،خدابهتر از هرکسی میدونه چه کار کنه ومطمئنا همه ی سختی های زندگی یه نوع امتحانه و تازمانیکه منوتو و باباییت کنارهمیم میتونیم به همه ی مشکلات غلبه کنیم ،خدا با دادنت به ما بهمون نشون داد که چقدر دوسمون داره و حواسش بهمونه.در عوض منو بابایی بهم قول دادیم که طوری تربیتت کنیم که گل سرسبد هردوتا فامیل بشی،امیدوارم تو این یکی کم نزاریم.

 

فدات بشم

مامان مریم

23/4/1390

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مامان سید ابوالفضل
19 تیر 90 18:22
سلام عزیزم خیلی زیبا درد دل کردی انشالله به خاطر دل پاکی که داری یه کار درست و حسابی آقای همسر پیدا کنه و تما چیزایی رو که انتظارش رو میکشی به واقعیت تبدیل بشه


از همدردیت ممنونم
مامان تربچه
21 تیر 90 9:16
سلام عزیز دلم
توکلتون به خدا باشه
شک نکن خدا به خاطر این کار همسرت یه کار خوب درنظر گرفته. این طوری که تو میگی همسرت با بدبختی این کار رو پیدا کرده بود و به خاطر نون حلال اون رو ول کرد شک نداشته باش که خدا این کارش رو نادید نمیگیره و یه پاداش فوق العاده ای براش در نظر گرفته که به موقعش بهتون میده.
شما به خاطر خدا اون کار رو کردین و خدا هم به خاطر شما حتما یه کاری میکنه. این کارتون از چشم خدا دور نمیمونه
این رو بدون که این کاری که جلوی پای همسرت قرار گرفته بوده حتما یک آزمایش الهی بوده که خدا رو شکر شما سربلند از توش بیرون اومدید.
در مورد آقا مرتضی علی هم بگم که خانمی، مطمئن باش شازده پسرت از شما اتاق آنچنانی و اسباب بازی های رنگ و وارنگ و 1000 دست لباس نمیخواد
اون از شما عشق، محبت و تربیت صحیح میخواد که من مطمئنم شما همه ی این ها رو بهش دادید و همچنان خواهید داد.
پسری که همچین پدر و مادر باخدایی داره حتما پسر شکر گذار و صبوری خواهد شد
پس دیگه غصه نخورولبخندهایی از ته دل بزن تا همسرت هم حالش بهتر بشه انشاالله


لطف داری عزیزم منم با شما موافقم واز همدردیتون ممنونم