علی مرتضی جانعلی مرتضی جان، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 16 روز سن داره
فاطمه زهرا جانفاطمه زهرا جان، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه و 19 روز سن داره

امپراطورکوچک و پرنسس کوچولوی ما(بچه هایی از دیار پاکی)

حرفهای نگفته ام برای پسرم

سلام به علی مرتضای مامان خوبی نفس؟بعد از اینکه موضوع پس لرزه ها رو توی قسمت پرسشو پاسخ مطرح کردم صحبتهای دوستام خیلی به دردم خورد و آروم شدم و با وجود ادامه ی پس لرزه ها من سه روزه که اصلا حسشون نمیکنم و خیلی حس بهتری دارم و باهاش کنار اومدم.البته این پس لرزه ها ماجراهای خنده دار زیادی داشت دیروز خاله ایمان و عمو عبدالله اومده بودن خونمون و عمه زهرا وعمه زینبو عمه فاطمه هم بودن و همه مشغول گفتن اتفاقاتی شدیم که زمان زلزله رخ داد کلی خندیدیم و من از اینکه این روزها ماجرای زلزله نقل مجالس ما شده و جای غیبتو گرفته خیلی خوشحالم واین زلزله رو به فال نیک میگیرم. ماجرای تو هم شنیدنی بود فکر کنم ظهر بود تو طبق عادتی که از شروع زلزله یاد گرفتی ...
5 شهريور 1393

دلیلی برای غیبت مامان

سلام عزیز دل مامان خوبی فدات شم؟کلی خاطرات کلی عکس وکلی ماجرای ننوشته برات دارت دارم که اولین دلیل ننوشتن اونا تنبلی وبعدیش همین زلزله ها وپس لرزه های مورموری هست که همچنان ما هم با اون میلرزیم.باخودم گفتم حالا که زلزله با ما کنار نمیاد ودس بردار نیس خوب ما باهاش کنار بیایم و دور روزی که برگشتم سرخونه زندگی وخونه رو مث قبل با دلو جون تمیز میکنم و هنرهای دستیه خودم روی اوردم و وقتمو با اینا وبخصوص تو پر کردم البته ی کوچولو شایدم بیشتر هنوز ترس دارم ولی خوب وقتی آدم تسلیم خواست خدا بشه و اینطور فرض کنه که همه ی این پس لرزه ها ی تلنگرن که آدم به گذشتش فکر کنه وتمام خطاهای گذشتشو از نظر بگذرونه خود به خود آرامش بهم برمیگرده.اما عجیبه که خیلی از...
2 شهريور 1393

شیرین زبونی های جیگره مامان

7 مرداد بود روز عید فطر که منو تو مشغول تماشای کارتون شبکه ی پویا بودیم توی اون کارتون ی شتر مرغ بود که ازم پرسیدی مامان این چیه؟گفتم پرندست،اسمش شتر مرغه گفتی:پس چرا پرواز نمیکنه؟گفتم:خوب نمیتونم برگشتی بهم میگی خوب اگه پرندست چرا پرواز نمیکنه منم خندم گرفت که چه پسره فیلسوفی دارم راس میگه همیشه پرنده ها پرواز میکنن پس چه علتی داره شتر مرغ با اینکه پرندست نمیتونه پرواز کنه.راستش من جوابی برای سوالات نداشتم و وقتی به دادا وجدو گفتم که چی ازم پرسیدی دادا گفت:شترمرغ چون سنگینه نمیتونه پرواز کنه.عجــــــــــــب ی چیزی هم به معلومات بنده اضافه شد.خوب اینجا علی مرتضی فهمید که چرا شترمرغ که جزء پرندگان نمیتونه پرواز کنه. این ماجرا گذشت تا...
10 مرداد 1393

تمام شدن ماه مبارک

سلام عزیز دلم ماه خوب خدا هم تموم شد عیدم اومدو رفت و باید بگم که طاعات وعباداتت قبول عزیز دلم،چون تو شب بیستو یکو وبیستو سوم رمضان رو باما احیا گرفتی،قران گذاشتی رو سرت وبا تلویزیون بعلیاً،بعلیاً گفتی وبرای گذاشتن سفره سحر کمکم میکردی اونم با خواستو میل خودت.برام جالب بود که وقتی سفره ی سحری رو پهن میکردی میگفتی بعلیاً بعلیاً.ی جورایی بیشتر از 20 روز ماه رمضونو روزه بودی چون بعد از خوردن سحری با ما تا موقع اذان ظهر  خواب بودی وخوب آدم خواب هم که نمیتونه چیزی بخوره و بعد از بیدار شدنت هم میل زیادی به غذا خوردن نداشتی.سه روزقبل از عیدتوی این گرما بابا گفت:پاشو خونه رو بشوریم راستش من چند ورزی بود قصد خونه تکونی داشتم ولی بخاطره روزه هم...
10 مرداد 1393

روزهای خوب خدا

سلام وروجک مامان،ماه رمضون شروع شده وامروز نهمین روزه این ماه عزیزه،ی شبو که سحر بیدار شدی و باهامون سحری خوردی، تو روز گاهی بزور میخوای بستنی وغذا تو دهنم بزاری میگم مامان روزم نمیشه بخورم شب میخورم میگی دهنت چی شده ،فکر میکنی وقتی میگم روزم یعنی دهنم درد میکنه نمیتونم بخورم اینجا هوا وحشتناک گرم شده ولی روزه داری توی هوای گرم لذت خودشو داره و خدا خودش طاقت میده.دمای هوای به بالای 50 هم میرسه بابا میگفت دماسنج کولر مغازه دمای 43 رو نشون میداد فکرشو بکن اگه مغازه این دماشه بیرون چقدره.  خیلی شیطون و وروجک شدی دعوات میکنم ولی بعد پشیمون میشم و میام بغلت میکنم وقتی هم کار اشتباهتو برات توضیح میدم وعلت عصبانیتمو میگم تایید میکنی ومی...
16 تير 1393

شیرین زبونی پسرم

*فدات بشم وقتی میخوای بگی مامانی فلان وسیله رو برش دار میگی مامان گمش کن. * وقتی میخوای بگی سوختم میگی سوزیدم. *وقتی میگی چرا نیومدی میگی چرا نمونیدی. *به ترسنام میگی تسناک والبتخ به زبون خودت خیلی شیرینتره.(امروز دادا واسه موهاش حنا گذاشته بود که گفتی داد تسناک شده) ادامه دارد ..... ...
26 خرداد 1393

شیطونی های پسرم در روزهایی که گذشت(3)

کلی نوشتم ولی پرید دیگه حسش نیست بنویسم حال اول نوشتن با دوباره نوشتن خیلی فرق میکنه در کل برات بگم که روز پنج شنبه بابا امتحان نظام مهندسی داشت که باید میرفت ایلام ماهم باهاش همسفر شدیم و با دادا و جدو راهی شدیم آدرسو سخت پیدا کردیم وهمش نگران بودم نکنه بااب دیر برسه و زحمات چندماهش به هدر بره خوشبختانه با اینکه ساعت اکتحان گذشته بود ولی امتحان نیم ساعت بعد رسیدن بابا شروع شد.ه.وای ایلام عالی بود اونقدر پر از دارو درخت بود که شبیه شهرهای شمالی حتی قشنگتر بود من که حسابی لذت بردم چه نسیم خنکی به به... پارک چغا سبزشون اونقدر بزرگه که به اندازه ی شهر خودمونه علی مرتضی در کبابی(ایلام) 93.3.22 علی...
25 خرداد 1393