سلام به امپراطور خودم الان داشتی دورو بره من میچرخیدی ومیگفتی مامان منو ببر حموم ببین سیاه شدم فدات بشم با این ادبیات قشنگت. دو روزه پیش بردمت حموم که دادایی اومد دم در حموم گفت:که ی خانمی دم در خونه منتظره واسه دادن قطره ی فلج اطفال،منم زود زود حمومتو تموم کردم وشلوارتو پات کردم وبا همون حوله ی تن پوشت بردمت دم در،اول ترسیدی و فرار کردی و دور ماشین جدو می چرخیدی که من نگیرمت با کلی حرف زدنو ناز کشیدن بالاخره اومدی،قطره ی اول راحت بود ولی قطره ی دومو تف کردی به خانمه گفتم گفت:اشکال نداره نزار اینکارو بکنه،یادم اومد بچه که بودم وقتی واسه دادن قطره اومدن دم در خونمون منم فرار کردم وخودمو لوس میکردم و یادمه که اون قطره تلخ بود واین ...