چند روز غیبت
سلام نفس مامان این چند روزی که نبودیم با هم رفته بودیم خونه ی بابا جونی(شوش) امروز اومدیم کلی لباس نشسته دارم ،بابایی هم که یه اتاق تازه واسه کارو نماز و دعا درست کرده درست روبروی اتاقمون یه روزی میشه سفیدکردنش تموم شده عمه های گلت هم زحمت کشیدنو توی نبوده ما همه جارو شستنو مرتب کردن،یه اتاق نقلی و مرتب آدم توش خیلی راحته ولی واسه ی منو تو ورود ممنوعه چون بابا میخواد درس بخونه ومنو تو همش مزاحمش میشیم
آخه مگه میشه تو آروم باشیو من با بابا حرف نزنم نمییییشه دیگه... واسه همین به نظرم بابا عاقلانه ترین کارو کرد،سیستمو هم به این اتاق انتقال داد چون منو تو شورشو در اوردیم من که بیشتر وقتمو توی نی نی وبلاگم وتو مدام مشغول کشیدن سیمهای برق این سیستم بدبخت هستی البته من با شرایطی حق ورود دارم اونم ١-روز زوج باشه٢-تو خواب باشی٣- و بیشتر از دوساعت پای نت نشینم یه جورایی مجبورم به دوستام کمتر سر بزنم .
الانشم باید برم بخوابم خستم کلی اتاقو منو عمه زهرا جابه جا کردیم اتاق حسابی مرتب شده کمد سه تیکه رو هم گذاشتیم توی اتاق جدید بابا واتاق قبلیمون حسابی جادار شده ،بابا چندباره میگه تا تو خوابی منم برم بخوابم خیلی خستم خبرای خوبم واست دارم بعدا واست میگم پس تا دوشنبه...