معذرت میخوام
سلام عزیزم 2روز پیش خونه تکونی ما تموم شد همه جارو شستیم و خونه حسابی تمیز شد خونه شده بود مث یه دسه ی گل
دیروز رفته بودم تا مغازه سیسمونی فروشی تا کمربنده حملی رو که واست گرفته بودم پس بدم چون دیدم اصلا بدردت نمیخوره و توش راحت نیستی.
وقتی برگشتم با صحنه ی بدی مواجه شدم و حسابی داغ کردم
موقع برگشتن من که شما از خواب بیدار شده بودید و مادر جون که فکرمیکرد شما پوشک شده اید به محض در اومدنت از گهواره مادر جونو و...وای وای وای قالی رو آبکشی کردید منم سرتون داد زدم و شما که به من میخندیدید زدید زیره گریه و من بی توجه به شما رفتم حموم وقتی برگشتم بیخودی با بابایی هم حرفم شدو زدم زیره گریه بابایی که نمیدونست چه کار کنه اومد پیشم کمی باهام حرف زد و منو بوسیدو گفت:بچه داری همینه این که بچس متوجه نمیشه.
راست میگفت نمیدونم چم شده بود دوباره تو رو بغل کردم و به خاطره کاری که باهات کرده بودم حسابی گریه کردم ولی ازمن ناراحت بودی و جالب اینجاست که شیر نمیخوردی و غر میزدی وقتی بوست کردم و ازت معذرت خواهی کردم شروع به شیر خوردن کردی.
این باره اولت نبود که این طوری برخورد میکردی بارها شده که یه سری حرکات عجیب و بزرگتر از سنت انجام دادی ومارو متعجب میکردی خدا میدونه بزرگ بشی چی میشی.من بازم ازت معذرت میخوام قول میدم که دیگه پیش نیاد واقعا عاشقتم و خدارو واسه دادنت روزی صدبارهم شکرکنم بازم کمه.
حالا مامانو بخشیدی