وقتی امبراطور کوجک آمد:
اصلا فکرشو هم نمیکردم که اینقدر زود بیای اینبار هم مث روزی که فهمیدم حاملم غافلگیرم کردی نه فقط مامانی رو بلکه همه رو غافلگیر کردی و درست 26 روز مونده به زایمان مامانی شما تشریف اوردید من درد نداشتم ولی علامتهای یه زایمان زود رسو داشتم وقتی ماما سونوهارو دید ومعاینم کرد گفت کیسه آبت سوراخ شده وچون بچت زود رسه و ما امکانات نداریم باید بری دزفول"من شروع کردم به گریه کردن و از این میترسیدم نکنه نی نیمو از دست بدم مادر جون و پرستار دلداریم میدادن و میگفتن توکل کن به خدا انشالله چیزی نیست دزفول حدود 2ساعت باشهرمون فاصله داشت وقتی رسیدیم شب بود و پرستار گفت:صبح سونو بده اگه اگه آب بچه کم نشده باشه مشکلی نیست شبو خونه ی دایی جلال خوابیدیم خونه ی مادر جون هم نزدیک بود ولی چون مادر جون استرس براش بد بود خونه ی دایی جلال موندیم ساعت 4 کمی درد داشتم و بابا حسن با نگرانی با من بیدار موند و کمرمو ماساژ میداد صبح که شدسونو رو سریع گرفتیم وجالب اینجاست اولین درد جدی مامانی توی سونو اتفاق افتاد مادرجون ترسید منم همینطور گفتم نکنه اینجا به دنیا بیای.دردم قطع شد وبعد از گرفتن سونو سریع به بیمارستان رفتیم نمیدونستم قراره چه اتفاقی بیفته و همه ی اطلاعاتی رو که راجب زایمان داشتم از یاد بردم و اون لحظه فقط از خدا کمک میخواستم و واقعا لحظه ای بود که هیچ کس جز یادخدا نمیتونست تسکینم بده...
وقتی به بیمارستان رسیدیم ماما با خوندن سونو گفت حال بچه خوبه واحتمال زیاد نی نیت امروز به دنیا میاد ساعت 10 بستری شدم و ساعت 11 دردام شروع شدن ولی هیچی نمیگفتم و فقط میگفتم الله محمد علی و صلوات میفرستادم موقع ادان وساعت1 ظهر بود که به دنیا اومدی زایمان راحتی داشتم ووقتی دیدمت همه دردو فراموش کردم حدود 2ساعت تورو بهم ندادن و گفتن چون زود رسه گذاشتیم تو دستگاه اکسیژن تا ببینیم نیاز به شیشه داره یا نه خدارو شکر همه چیز ok بود ونیازی به شیشه نداشتی وقتی شمارو بهم دادن باورم نمیشد که این نی نیه منه خیلی خوشکل بودی درست شبیه بابات بودی
تو هدیه ی خدایی پسرم به دنیا خوش اومدی قلب مامانو بابایی
اینم عکس روزی که به دنیا اومدی اینجا ورم داری و خودت از عکست خوشکلتر بودی به دنیا خوش اومدی قلب مامانو بابایی