رفتن سرزمین باباجونی
ششمین روز عید 1392 بود که برای هواخوری وگردش رفتیم سرزمین باباجونی،امسال همه جا سبزتر از هرسال بود هوا فقط جون میداد برای بیرون رفتن ،اون روز عمه فاطمه وپسراش هم باهامون بودن حسابی خوش گذشت مخصوصا به تو که گیر داده بودی به ی سنگی که باید اینو باخودم بیارم .
92.1.6
بعدشم خسته شدی وسنگو پرت کردی چون نمیزاشت بدویی
وسط زمین ی پل قدیمی بود که یموقعی جاده بود وکم کم شده آثار باستانی
زمین جدو(باباجونی)،سربازا کلی خاطره روش نوشتن که تاریخ بعضی نوشته ها
مال 10 سال شایدم بیشتر بودن
اینجا تو و بابا رولبه ی پل نشستین جونم در اومد تا تونستم عکس بگیرم همش میترسیدم
بیفتی
بدون شرح
اینم نمایی از پل
اینم سرسبزی اونجا
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی