عروسی دایی جلیل
سلام مامانی دیروز عروسی دایی جلیل با زن دایی خدیجه بود
بالاخره دایی جلیل هم داماد شد
بابایی،پدر جون،عمو محمد رضا شوهره عمه زهرا و عمو محمدجواد شوهره عمه زینب رفتن عروسی ولی من به خاطره تو که نکنه توی شلوغی اذیت بشی نرفتم عمه هات اومدن خونه ی ماوتا ساعت 11 شب پیش ما موندن.
کنفرانس بی شوهرهارو تشکیل داده بودیم راستش همه مون دلمون واسه باباییا تنگ شده بود یه بار من زنگ میزدم یه بار عمه زینب و بار بعدی عمه زهرا تا بالاخره باباییا ساعت 11 شب رسیدن خونه.
شامو عمه زهرا درست کرد که خیلی خوشمزه بود و دس گلش درد نکنه عمه زینب خونه رو جارو کرد مادر جون تو رو بغل کرده بود،منم ظرفارو شستم و یاسینو یاسمنو فائزه مشغول کشف اختراعات غیر ممکن بودن یاسمن که یه سالو 9 ماهشه از همه حرف گوش کنتره و صدام میکنه ان دایی یعنی زن دایی.
شیطونیاش خیلی بامزن تو رو خیلی دوس داره و همش میخواد دس بزاره تو چشمت دوس داشتن اونم این طوریه دیگه.یه نشونه ی قرمز قشنگ پشت گوشته ،یاسین که الان 6 سالشه وقتی نشونه رو دید گفت: چون بوسش کردن این طوری شده و میخواست با ناخن درش بیاره وقتی گفتم نشونن گفت:نشونه که این طوری نیست فکر کرده همه ی نشونه ها باید سیاه باشن.
از دایی جلیل واسه مامانی فیلم گرفته بودن خیلی خوش تیپ شده بود انشالله که همه جوونا خوشبخت بشن و توی هیچ زمینه ای خدارو فراموش نکنن(آمین)
من ازدواج دایی جلیل رو از طرف خودمو و تو نی نیه
خودم تبریک میگم انشالله خوشبخت بشه