علی مرتضی جانعلی مرتضی جان، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 21 روز سن داره
فاطمه زهرا جانفاطمه زهرا جان، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه و 24 روز سن داره

امپراطورکوچک و پرنسس کوچولوی ما(بچه هایی از دیار پاکی)

رفتن به دره شهر و یه اتفاق بد...

1390/5/23 19:50
599 بازدید
اشتراک گذاری

بعد از مدت ها تصمیم گرفتیم بریم دره شهر خونه ی عمه خدیجه.همه چیز خوب بود و عمه خدیجه از دیدن تو

 خیلی خوشحال شد چون آخرین باری که تو رو دیده بود هنوز ٢ ماهت تموم نشده بود و الان ٦ ماهت داشت

تموم میشد عمه خدیجه گفت:این که حسن(بابایی)چقدر شبیه باباش شده همه بهت میگن حسن در سایز

کوچک میگن خیلی خوردنی هستی.

خوب داشتم میگفتم همه چیز خوب بود شام که عالی بود و اولین باری بود که بعد از مدت ها توی یه

 مهمونی این قدر بهم خوش میگذره و خوب غذا میخورم واقعا دست پخت عمه جونت حرف نداشت،تو که

خواب بودی یهو با صدای بلند گریه کردی و هر کاری کردم آروم نمیشدی و شیر نمیخوردی عمه خدیجه

 واست اسپند درست کرد که بعد از رفتن مهمونا واست دود کنه اما گریه های تو تمومی نداشت .

تا حالا فقط یه بار این طوری شده بودی و ساعت ١٢ شب رفتیم خونه ی عمه زینب و مادر شوهرش با

 ماساژ شونت باعث شد آروم بشی وبخوابی، میگفت:شونت در رفته.احتمال میدادم اینبار هم این طور

 شده باشی .آقا حسین شوهره عمه خدیجه ما رو برد پیش یه پیرزن که از این کارا بلد بود من

 میترسیدم  و گریه میکردم که نکنه بلایی سرت بیاره.میدونستم کدوم دست درد میکنه ولی نگفتم تا

 ببینم اون پیرزنه واقعا کارشو بلده .تا به شونه ی چپت دس زد گریه کردی و درست حدس زده بودبا کمی

 روغن ماساژت داد و تو آروم شدی و بعد گفت:که قنداقت کنیم و مادر جون قنداقت کرد وتو با خوردن

 کمی شیر آروم خوابت برد و تا ساعت ها خوابیدی و اون شب یکی از شبایی بود که خیلی خوب

 خوابیدی.سحر که بیدار شدیم عمه خدیجه کلی باهات بازی کرد و از این که ما داریم میریم خیلی ناراحت

 

بود بهش قول دادم که هوا خنکتر شد دوباره میریم پیششون و چند روزی اونجا میمونیم.راستی الهه دختر

 عمه خدیجه میگفت:تو داداششی و نمیزاشت دختر عموهاش نزدیکت بشن  و مدام دستمو تو دستش

میگرفت و بهم لبخند میزد.

اینجا سرداب دره شهره که خیلی قشنگه و من چندتا عکس ازش گرفتم ولی چون زنبور داشت نتونستم

به خاطره تو زیاد نموندیم و عکسای خوبی بگیرم.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (10)

زهره مامان هلیا
16 مرداد 90 19:47
سلام پسمل گل خدا بد نده خوشحالم خوب شدی ولی مامانش چطور شونش در رفته بود محکم کشیدین یا چی به خاطر هلیا می پرسم منم احتیاط کنم


سلام راستش نمیدونم چه طوری شد یا بچه ها خوب بغلش نکردن یعنی دستشون رو موقع بلند کردنش پشتش نگذاشتن یا اینکه موقع لباس تن کردنش این طوری شده بود واسه همین بیشتر لباسا شو جمع کردم و چند دست لباس گشاد واسش گرفتم که دستش راحت میره توشون.
shima
17 مرداد 90 1:08
الهی خاله قربونت برهایشالله زود اون دست کوچولوی نازت خوب شه خاله جون


خیلی ممنون همون شب خوب شدم.
ناشناس
17 مرداد 90 11:44
سلام وب خوبی داری من لینکتون میکنم شما هم اگه منو با اسم شکلک و زیبا سازوجدا کننده های زیبا لینک کنید خوشحال میشم


سلام قربان شما حتما با این اسم لینکتون میکنم.
مامان پارسا
18 مرداد 90 2:09
دوباره سلام
بابا جان مراقب این پسمل ما باشید
آخه اینجوری از یه امپراطور مراقبت میکنن؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟عجبااااااااااااااااااا


دوباره علیک راست میگید خدا به امپراطور بااین مامانش رحم کنه.به خدا دوست ندارم نوک ناخنشم چیزیش بشه ولی اتفاق دیگه...خدا کمکم کنه.
ماماني پارسا
18 مرداد 90 12:00
توروخدا ديگه پيش اين شکسته بندها نرين. هيچ اعتباري نيست.. در رفتگي شونه که به اين سادگي نيست..ارنج باشه يه چيزي... برين عکس بگيرين
شايدم نفخ کرده بود


خدارو شکر به خیر گذشت چشم دیگه از این کارا نمیکنم.
ماماني پارسا
18 مرداد 90 12:01
لينکتون کردم. نتيجهرو بهم بگين خب؟


من خیلی وقت پیش لینکتون کردم.
مامان پارسا
18 مرداد 90 14:09
عزیزم مامان پارسا با مامانی پارسا فرق میکنه، گلم یه نگاهی به وبها بنداز
الهام مامان رامیلا
18 مرداد 90 16:19
سلام من شما رو تو نی نی گپم داشتم و اومدم ببینم این امپراطور ما چه شکلیه خیلی نازی عزیزم خدا رو شکر که به خیر گذشته تو رو خدا مواظبش باشید من شما رو لینک کردم دوست داشتید شما هم ما رو با اسم عاشقانه برای دخترم رامیلا لینک کنید مرسی مامان مریم
r.memorial
18 مرداد 90 18:30
سلام . خیلی ناراحت شدم . امیدوارم که خوب خوب شده باشه . میگم پیش یه دکتر نمیبرینش؟ ببخشید ها . قصد فضولی ندارم . فقط نگران شدم . مراقب خودتون باشید


الان خوب خوبه یه دره ماساژ اونم خیلی آروم حالشو حسابی خوب کرد عصری واسه اطمینان میبرمش دکتر...
مریم (مامان روشا)
21 مرداد 90 1:31
سلام عزیزم خوشحالم که به خیر گذشته من تازه شمارو شناختم ببخشید از کم لطفیام ولی میخوام بات دوست بشم
امپراطورمو میبوسم


سلام دوست من همه ی شما مامانی خوب دوست منید .خوشحالم کردید که سر زدید مامانیه روشا جون...