اولین خرابکاری خطرناک امپراطور
نفس مامان علی مرتتضی جان
آخه این چه کاری بود البته تقسیر تو هم نبود مقصر منو باباییم دیشب کلی خودمو نفرین کردم اگه زبونم لال چیزیت میشد من میمردم و هیچ وقت خودمو نمیبخشیدم،دیشب بعد از کلی وروجک بازی که منو هم حسابی خسته کرده بودی از بابایی خواستم 5 دقیقه باهات بازی کنه تا من یه سری به وبت بزنم تازه نشستم پشت سیستم که خرابکاری کردی و منو بابایی مشغول تمیز کردن و شستنت شدیم چون بیرون سرده مدتیه توی اتاق تمیزت میکنیم،خلاصه همه چیز خوب بود ومن برای راحتیت یه مشمایه بزرگ گذاشتم زیرت تا راحت واسه خودت بچرخی و نشستم پشت سیستم وبابایی مشغول دیدن فیلم سینمایی شد همین طور گدشتو گذشت تا اینکه صدای گریت و بیقراریت منو متوجهت کرد وقتی اومدم بغلت کنم دیدم واااااااااااااااااااااااااااااااااااااای علی جان چه کار کردی صابون رو که یادم رفته بود از جلوت بردارم نوش جان کرده بودی اونقدر باهاش بازی کرده بودیو توی دهنت چرخونده بودی که حالت بهم خورده بود و انداخته بودیش بیرون.
نصف عمر شده و مدام دهنتو میشستم و آب بهت میدادم موقع شیر دادنت چشمام پر اشک شده بودن، با بابایی دعوام شد که چرا من بچه رو به تو سپردم وتو حواستو بهش ندادی اگه چیزیش میشد چه کار میکردم و....... خلاصه بعد از اینکه مطمئن شدم حالت خوبه و بعد از اون کارت به منو بابا لبخند میزدی وفكر كنم به خودت ميگفتي خوب ترسوندمتون ها...
منو بابایی هم بهم نگاه کردیم و خندیدیم و همه چیز تموم شد.
ولی شب یه لحظه نگات کردم که داشتی متفکرانه به دیوار نگاه میکردی و هیچ عکس العملی نسبت به من نداشتی دستو گرفتم باهات بازی کردم اصلا ....انگار هنوز گیج بودی.
تا اینکه خسته شدی و اومدی طرفم شیر خوردیو لالا کردی.به خودم گفتم نکنه صابون رو مغزت اثر بد داشته وتا آخر عمر نخوابی و اسمت توی کتا ب گینس چاپ بشه البته اسم منم به عنون سهل انگارترین مادر دنیا باور کن تا اونجا هم رفتم.خداروشکر صبح بیدار شدی و به منو بابایی لبخند میزدی و منو تو بابایی رو راهی کار کردیم و بابایی بوست کردو خدافظی کردو رفت...
خدانگهدارش باشه انشالله