علی مرتضی جانعلی مرتضی جان، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 21 روز سن داره
فاطمه زهرا جانفاطمه زهرا جان، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه و 24 روز سن داره

امپراطورکوچک و پرنسس کوچولوی ما(بچه هایی از دیار پاکی)

اولین خرابکاری خطرناک امپراطور

1390/8/8 15:07
991 بازدید
اشتراک گذاری

نفس مامان علی مرتتضی جان

آخه این چه کاری بود البته تقسیر تو هم نبود مقصر منو باباییم دیشب کلی خودمو نفرین کردم اگه زبونم لال چیزیت میشد من میمردم و هیچ وقت خودمو نمیبخشیدم،دیشب بعد از کلی وروجک بازی که منو هم حسابی خسته کرده بودی از بابایی خواستم 5 دقیقه باهات بازی کنه تا من یه سری به وبت بزنم تازه نشستم پشت سیستم که خرابکاری کردی و منو بابایی مشغول تمیز کردن و شستنت شدیم چون بیرون سرده مدتیه توی اتاق تمیزت میکنیم،خلاصه همه چیز خوب بود ومن برای راحتیت یه مشمایه بزرگ گذاشتم زیرت تا راحت واسه خودت بچرخی و نشستم پشت سیستم وبابایی مشغول دیدن فیلم سینمایی شد همین طور گدشتو گذشت تا اینکه صدای گریت و بیقراریت منو متوجهت کرد  وقتی اومدم بغلت کنم دیدم واااااااااااااااااااااااااااااااااااااای علی جان چه کار کردی صابون رو که یادم رفته بود از جلوت بردارم نوش جان کرده بودی اونقدر باهاش بازی کرده بودیو توی دهنت چرخونده بودی که حالت بهم  خورده بود و انداخته بودیش بیرون.

 

 

 

نصف عمر شده و مدام دهنتو میشستم و آب بهت میدادم موقع شیر دادنت چشمام پر اشک شده بودن، با بابایی دعوام شد که چرا من بچه رو به تو سپردم وتو حواستو بهش ندادی اگه چیزیش میشد چه کار میکردم و....... خلاصه بعد از اینکه مطمئن شدم حالت خوبه و بعد از اون کارت به منو بابا لبخند میزدی وفكر كنم به خودت ميگفتي خوب ترسوندمتون ها...

منو بابایی هم بهم نگاه کردیم و خندیدیم و همه چیز تموم شد.

ولی شب یه لحظه نگات کردم که داشتی متفکرانه به دیوار نگاه میکردی و هیچ عکس العملی نسبت به من نداشتی دستو گرفتم باهات بازی کردم اصلا ....انگار هنوز گیج بودی.

تا اینکه خسته شدی و اومدی طرفم شیر خوردیو لالا کردی.به خودم گفتم نکنه صابون رو مغزت اثر بد داشته وتا آخر عمر نخوابی و اسمت توی کتا ب گینس چاپ بشه البته اسم منم به عنون سهل انگارترین مادر دنیا باور کن تا اونجا هم رفتم.خداروشکر صبح بیدار شدی و به منو بابایی لبخند میزدی و منو تو بابایی رو راهی کار کردیم و بابایی بوست کردو خدافظی کردو رفت...

خدانگهدارش باشه انشالله 

  

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (7)

پیانیست
6 آبان 90 11:00
از این پسر گل خیلی خوشم اومد که صابون میخوره. لابد میخواد معده اش تمیز باشه





مامان مهراد
6 آبان 90 11:09
بخیر گذشت عزیزم مواظب ای نانازی ماباش یه عالمه بوس براش


ممنون از شما




مامانی طاها
7 آبان 90 1:53
مامانی خدا رحم کرد بهتون یه کم مواظبت بیشتری میخواد تو این سن آخه برای شناخت محیط اطرافشون همه چی رو به دهن میبرن تا بشناسنشون
مامان متین
7 آبان 90 2:15
عجب شیطونیه ها. ولی به خیر گذشت خدارو شکر نباید خودتو سرزنش کنی گاهیاز این اتفاق ها پیش میاد، مهم بعدش که شما به پسر نازت کمک می کنی و اونو از مشکل دور می کنی این نشون می ده که مادر سهل انگاری نیستی و خیلی هم مسئولیت پذیر هستی.
مامان آریان جون
7 آبان 90 23:40
خاله صابونه خوشمزه بود؟؟همشو تنهایی خوردی؟
مامانی پیش میاد دیگه.خودتو سرزنش نکن.درس عبرت میشه دفعه بعد فوری صابونو برمیداری.


واقعا همین طوره درس عبرت بزرگی شد
shima
8 آبان 90 23:20
آخی شیطونیه کوچولوه خاله:يخالم نی نی بوم 1بار گلای گلدونو خورده بودمبزرگ میشی مثل خاله یادت میره و مامانی برات تعریف میکنه


مامانی سید کوچولو
9 آبان 90 23:54
عجب ماجرایی... تا این بچه ها از مرحله دهانی خارج شن پدر ادم در میاد.. صبر کن ببین چجوری 4 دست و پا تو اتاق میچرخه و اشغال به ابعاد ملکولی پیدا میکنه فوری میذاره تو دهنش